اشعار مرتبط با كاروان اسرا در کوفه
خیال کن شب و ماه تمام هم باشد
به روى نیزه سر یک امام هم باشد
همیشه کوچهی باریک دردسر ساز است
خدا نکرده اگر ازدحام هم باشد ...
تمام شهر اسیر ابهّتش گردد
اگرچه خطبهی او بیکلام هم باشد
تمام کوفه شما را شناختند و زدند
گمان مکن که علیکالسلام هم باشد
میان اینهمه اوباش... اینهمه دختر...
غم مواظبت از هرکدام هم باشد
امان از اینهمه آئینه و از این همه سنگ
اگر که جمعیتی بیمرام هم باشد
خیال کن نگران سر به نی باشی...
خیال کن همه جا پشت بام هم باشد...
و ناگهان سر بازار، پیش چشم همه
حراج معجر اهل خیام هم باشد
درست - تا کمر ناقه نور بوده ولی...
خیال کن که به دورش عوام هم باشد
شلوغی گذر و سنگ و موکشیدن و بعد...
در انتهای گذر بزم عام هم باشد
محمد جواد پرچمی
************************
می رفتم و گدازه صفت می گداختم
تا دیده ام یکایکشان را شناختم
رد گشتم از صف صدقات و نگاه ها
در هر ردیف قافیه ها را نباختم
معمار تازیانه ی کوفی خراب کرد
هر خانه ی امید که با اشک ساختم
گرچه غریبه وار مرا خیره می شدند
باور نمی کنی! همه را می شناختم
دیدم که نعل تازه به هر خانه ای زدند
با اسب خطبه بر سر آن قوم تاختم
حتی صدای بغض جرس هم شکسته شد
با ضربه ای که همهمه شان را نواختم
حجت الاسلام رضا جعفری
موضوعات مرتبط: اشعار کاروان در کوفه
برچسبها: اشعار مرتبط با كاروان اسرا در کوفه